لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

چه غمی شد این غم تو

اول- دیشب مامان پای تلفن گفت که لباس گرم، لباس مشکی، یادتون نره. اینجا برف اومده... گفتم لباس مشکی؟ گفت عاشورا تاسوعاست دیگه! گفتم آهان!

صبح 130 کیلومتر مونده به خونه، بابا زنگ زد گفت کجایین؟ رضا باهاتون تماس نگرفته؟ تقریبا فهمیدم  که رفتی! بعد مامان جون، مادربزرگ همه مون بودی. هشتاد روز بود که تو سی سی یو بودی! خسته شده بودی! امیدوارم الان حالت بهتر باشه! اونور  آب و هوا چطوره؟  زن حامد رو دیدم، چقدر شبیه ناتالی پورتمن بود، دمتون گرم  با این سلیقه! امیدوارم اونطرف حسابی خوش بگذره، خیارهایی با بوی تربت، میوه هایی با طعم قدیم، ... و هرچیزی که اینور دیگه گیر نمی اومد و دلتنگش بودی، همه رو اونور داشته باشی. امیدوارم خستگی این 80 روز و خستگی های این عمر طولانی، یکجا از تنت بدر بره... دلم برات تنگ میشه! 

دوم- از رضا صبر، از معصومه جان لیاقت خواهم آموخت. شادی نیایش من است. صبور خواهم بود و شکرگذار. شاد شاد.


سوم- هنوز طنین "جان" گفتن ات توی گوشمه.  چرا اینقدر مهربونی گاهی؟ دوست دارم دوستت باشم، ولی نمیشه بهت اعتماد کرد. خیلی تنهایی. باهات مهربونتر خواهم بود. لتز هپ!


چهارم- این یک خواهش است نه یک دعا، رینگ زردم رو به دست سه برم کن. مرسی.

!vomit bag

روز های سختم رو باید جایی خالی کنم. این روزها اغلب سخت می گذره. اینجا شده پاکت تهوع من! میام و خودم رو خالی می کنم. 

اول- پرپر نبود. استرس زیاد بود. PE کلید خورده، با اینکه همه کاربرها کلاس رفتند اما باز هم کلی اشکال دارند، هر کی تو دومین خودش. نمی دونم واقعا چطور می تونم به دومین همه شون مسلط باشم و مشکلشون رو حل کنم. آخه چرا منو تو این موقعیت قرار می دین؟ 

دوم- شبکه نصف روز قطع بود. کلی تیکت زدیم و زنگ زدیم و ریش گرو گذاشتیم و ... تا بالاخره آخر وقت مشکل حل شد. 

سوم- از طیب، از پرپر چیزای جدید یاد گرفتم.

چهارم- نمی دونم من دسترسی س.ن رو دست زدم، خراب شد یا خود طیب. خلاصه کلی هم استرس اونو کشیدم تا درست شد. با پرپر هم پای تلفن، باز یه اصطکاک داشتم.

پنجم- فردا باید خفتش کنم پرپر رو، هم برای مرخصی، هم PE، هم توضیح دسترسی ها، هم ارور ادمین.

ششم- باید فردا دوباره مشکل دیسکاوری زیمنس رو پیگیری کنم نتیجه رو به سمع و نظر پرپر برسونم.

هفتم- از من چرا رنجیده ای؟ 

خانه داری!

اول- خونه خریدیم...  خدا رو شکر!

این مرض پرفکشنیسم هنوز نگذاشته لذت قضیه رو حس کنم. همه اش به آسانسور و کابینت های آشپزخونه اش فکر می کنم. البته مساله اصلی شاید بیداری دیرهنگامم باشه از خواب خرگوشی... اینکه خیلی جا موندم از این بازی زراندوزی. اینکه بی کمک عزیزانم نمی تونستم حتی یه خونه برای خودم تهیه کنم. برای چند ماه شاید خیلی بهم فشار بیاد از نظر مالی، برای صاف کردن حساب اولیه ام، اما این نیز بگذرد.

باید حواسم رو جمع زندگیم کنم. بدون پول نمیشه زندگی کرد. بدون پول زیاد نمیشه خوب زندگی کرد. خدا رو شکر می کنم که می تونم این خونه  رو بعد از سه ماه پرداخت دیونم مال خود بدونم. خدا رو شکر می کنم. 

تا عید می خوام ترن مای هاوس این تو اِ هوم کنم. حالا هر قدر که بشه. باید دنبال پول بیشتر باشم. این درآمد که من دارم اصلا جوابگوی ایده آل های من برای زندگی نیست. 


دوم- این حس داون و مود خیلی پائینم شاید اساسا برگرده به ایمیلی که  صبح از زیک گرفتم. فکر می کردم از نظر وابستگی عاطفی بهش کاملا ریلیز شده ام، اما با خوندن خبر، اشکام همینجور می ریختن تو صورتم. بای بای بلک برد! باید رهاش کنم. رها بشم. به آدمهای جدید اجازه ورود بدم تو زندگیم! باید این قصه رو تموم کنم. و قصه جدیدی شروع کنم که توش نقش خوشحال تری دارم، دیگه بسه صد سال تنهایی، تنهایی پرهیاهو. دوست دارم بهت اجازه بدم بیای تو زندگیم. لطفا بیا. 


سوم- روز آخر کنگره علوم اعصاب بود. نرسیدم برم. این قضیه خونه مهمتر بود. حیف شد ولی. 



مرا اندکی دوست بدار، اما طولانی...

اول- کل داستان اینه که حتی اسکیزوئیدها هم گاهی دلشون با یک "سلام"، با یک دیالوگ کوتاه، میتونه اول صبح گرم بشه و گرم بمونه، حتی اگر صبح شنبه باشه و وسط یه کار گل (به کسر گاف) گیر افتاده باشی و یک عده هندی مفت خور وجوه مختلف ویوت رو تشکیل بدهند و دوستی پرچانه ات سیر تا پیاز آخر هفته اش رو ، دو سیزن از سریالی به اسم ستایش و غرغرهایی در مورد ایمیل دریافتی اش رو تو لیست خطابه های امروزش داشته باشه، و پرپر رفته باشه و ریموتلی پیغوم پسغوم های مانیکش بدستت برسه، و همه دنیات آشفته آشفته آشفته باشه... کسانی که با دو کلمه جرف توان خلق چنین آنتی دپرشن، آنتی انگزایتی و ... رو در آدمها دارند، موجودات نازنینی هستند. 


دوم- مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم... بیب و بییب و بیییییب چه گویم، چون نخواهد شد.


سوم- قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ، یارب چه گدا همت و بیگانه نهادیم.



من کلا روم نمیشه آدم خوبی باشم.