لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

اگر دردم یکی بودی چه بودی؟

چرا می توانی زندگی و لحظاتش را زهرمارم کنی؟

کی به تو این حق را داده؟ کی مرا مجاب کرده که چنین حقی برایت قائل باشم؟

خودم؟ خودت؟ نظام اجتماعی؟ 

این چند روز باقیمانده رو کار می کنم تا دست خالی پیشت نیام. شاید راضی شدی، شاید نه. باید بیشتر وقت بگذارم روی درس. خودم می دونم. ولی استرس تو فقط همه چیز رو بدتر می کنه.

دارم روی تعویضت فکر می کنم. در مورد نحوه مطرح کردنش و خود مساله باید یا شهناز مشورت کنم و خودم هم بیشتر فکر کنم. شاید با هدی هم یه صحبت و رایزنی کردم. تو یکی از مشکلات حال حاضر منی، باید حلت کنم. 


مشکل اصلی بی حوصلگی است. این مشکل چتری است بر سر همه آنهای دیگر. شور و شوق و انگیزه برای زندگی نمانده. شاید مال تنهایی باشد. یک دوست با حضور مختصر اما موثر شاید درمان این بی حوصلگی مزمن شده ام باشد. این دوستی که می گویم  وجود خارجی ندارد، همه آدمها آویزانند، خوصله سر بر، همه وقت و توجهت را می طلبند، چیزی برای ارائه ندارند جز حرفهای تکراری بی معنی کلیشه، آدمها مایه عذابند اغلب تا وسیله نجات. راه حلی به نظرم نمی رسد. شاید باید از کارهایی که دوست می دارم شروع کنم. کارتونینگ... نوشتن... شنا... کوه... رقص... فضا و زمان برای این ها ندارم. باید فکری برایش بکنم. روابط با دوستان، همکاران، خویشاوندان، خانواده، شاید اندک کمکی کند. برنامه های متنوع، سفرهای کوتاه، کارهایی که با دست انجام می شوند، فیلمهای خوب، کتابهای خوب، وبلاگهای خوب،... همگی شاید از بار بی حوصلگی بکاهد ولی همه اینها وقت می خواهد. و چیزی ته دلم می گوید جای آن دوست را جز خودش چیزی پر نخواهد کرد. خدا کند که بیایی.


مشکل دیگه نداشتن افق روشنی برای آینده است. می خواهم چه کنم؟ بروم سفر مطالعاتی؟ و بمانم؟ 

قید همه چیز را بزنم و بروم پیش زیک؟ و بمانم؟ همین جا توی شرکت بمانم و رشد کنم به یک راس مدیر کل و معاون؟ رشد کنم و بکوچم به باغچه سرسبز تر همسایه؟ اصلا برگردم خونه؟ پیش مامان و بابا و همین جا کاری دست و پا کنم؟ با ع ازدواج کنم و بزرگترین دغدغه ام سوختن حلوای شب جمعه ام باشد؟ 

علم بهتر است یا ثروت یا خانواده یا آرامش یا ماجراجویی یا جنون یا ...؟

جوابی برای این یکی هم ندارم. نات یت!


مشکل دیگه، خونه است...

باید برای پایان مهر تارگت هایی مشخص کنم. خوابم میاد الان. فردا 6 صبح باید بپرم.




نظرات 1 + ارسال نظر
رهابه 13 مهر 1393 ساعت 22:46 http://mazdakan.ir/

دنیا برای ماست
یا
ما برای دنیا
بی خیال
عاقبت که بدون ماست
( به من هم سر بزن مرتب به روز می کنم لینک کردی بگو )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد