لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

زمانی برای اسبی مست ها

بطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد! 

حلزون خیالبافی که من باشم، در سه ماه اخیر چه کردم؟ کوه فوجی همچنان در پیش است، نه آب می شود، نه منفجر! 

سه ماه تابستان... فرصتی بود که ای دریغ.

واقعا چه کردم؟ 

امتحان های پایان ترم؟ قبول، هفته آخر تیر ماه بود. پروژه کلاسی دکتر بخ بخ؟ تو همین دو هفته گذشته سمبلش کردم! پایان ترم NES4 ؟ دو روزی هم که وقت داشتم به دی دریمینگ گذروندم و اساسا گند زدم که مدارکش هم موجوده!  کار؟ اصلن نمی دونم هیچ اسسمنتی از کارم ندارم. قراردادم امضا شد، اما الان دارم دقیقن چه می کنم، برای خودم هنوز روشن نیست. 

به خودم بدهکارم، کلی زندگی، لحظه خوش، خواب خوش، قدم زدن، خندیدن با صدای بلند، معاشرت با دوستان، عشق ورزی، آرامش، لحظات بی دغدغه، لحظات پر شور و هیجان، 

به مامان بدهکارم، همه لحظاتی رو که بهم احتیاج داشت و کنارش نبودم

به بابا هم، به برادر، به دوست، به خویشاوند ... همیشه این دغدغه، سوال، وسواس با من هست که چقدر از زندگیم مال خودمه، چقدرش بیت المال؟ مخصوصا حالا که اصلن وقتی هم نمونده.

به دکتر نق نق هم بدهکارم، دستش چک و سفته دارم، آخر همین هفته احضارم کرده... باید SDT رو با فلوچارت T.P آماده کنم. 

حالم هیچ خوش نیست. دلم چیزی نمی خواد جز یک پایان اساسی. من خسته ام. هیچ چیز این خستگی رو از تنم بدر نمی کنه، چون از زندگی خسته ام با همه مخلفاتش. گاهی به استعفا فکر می کنم، بیشتر به انصراف و ترک تحصیل، اما حوصله اش رو ندارم که بشینم درست و حسابی بهش فکر کنم و کار رو یکسره کنم. 

به این تعلیق بی مزه و بی خاصیت عادت کردم انگار. شده بخشی از کامفورت زن من. چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من.


 زنده موندن از این ددلاین تا اون یکی. دلم می خواد دست به کاری زنم که غصه سر آید. زیک برام نوشته بود که دوران سختی داره و میره تو غارش تا بتونه اوضاع رو سورت ات کنه... 

به حال کسی غبطه نمی خورم، چیزی دلم نمی خواد، اندوهی عظیم، بی حوصلگی فراگیر، بی تفاوتی مطلق...

باید این ددلاین رو هم رد کنم... بعد یه فکری به حال زندگی خواهم کرد. 

باید عمیق بکاوم شاید به جایی از تاریخم برسم که چیزی می خواستم، پی چیزی بودم، چیزی خوشحالم می کرد، شاید در یکی از دوراهی هایی که سالهاست رد کردم، اشتباه پیچیدم. 

بعد از ملاقات با دکتر نق نق، بساط نقش و رنگ هام رو به پا خواهم کرد؟

من آدم پروتکل ها و کدها و ایشیو هایی هستم که بین شون گرفتارم؟ 

تا کجا من اومدم؟  

چطوری برگردم؟

چه درازه سایه ام!

چه کبوده پاهام!

من کجا خوابم برد؟

یه چیزی دستم بود کجا از دستم رفت؟              


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد