-
[ بدون عنوان ]
8 مهر 1395 20:12
آدمی مانده و آیا و محال...
-
ویوا باهار!!!
24 فروردین 1395 21:45
روزهایی در زندگی هست که باید برای همسایه ندیده ات بنویسی...بیایید پوپ سگ تان را از راه پله جمع کنید. خودش نمی تواند. زحمتش به گردن شماست. از آن روزها بود که دوستش نداشتم. حالا هم این بی خوابی . مدتهاست حالم خوب نیست ... سالهاست . حتی یادم نیست از کی. همینطور که کلی نگاهش می کنم ترسناک است و ناامید کننده. باید بنشینم...
-
hey you!
7 آبان 1394 19:03
اولا. من گم شده ام مرا بجویید. دوما. دیشب گوشیم رو تو سالن ترانزیت جا گذاشتم. تا نشستم رو صندلیم و خواستم به ابراهیم خبر بدم که بالاخره گوش شیطون کر داریم می پریم، دیدم گوشیم نیست. سرکن پرکن به سرمهماندار گفتم، خیلی کول گفت الان تماس می گیرم بیارن برات! هاج و واج موندم! روم نشد بگم مگه می دونن کجاست؟ مدل و رنگ گوشی رو...
-
[ بدون عنوان ]
29 خرداد 1394 13:14
برحمتک یا الرحمن الراحمین
-
happy virus
18 آذر 1393 20:24
1- رونی رفت، احتمالا برای مدتی یا شاید تا همیشه ارتباطم باهاش قطع میشه. دیشب لپ تاپش خراب شد. تلفن هم که نداشتیم تو کارمون ( وی بوت ور ا بیت شای دت واز ا گود ساین!!!) از تکست زدن هم خسته شد. احتیاج به گرما داشت. آخرین خبرش رو از یزد بهم داد، تنها بود. یکی از دوستاش رفته بود، یکی دیگه دوست دختر ایرانی گرفته بود و با هم...
-
میشه بذارم پیش تو چند روزی زندگیم رو؟
12 آذر 1393 11:59
اول- اوضاع خوب نیست، با اینکه امشب راهی کویرم با بهترین دوستانم، اما حالم هیچ خوب نیست. شب 9.5 راهی ام. قبلش میرم سارا موهامو ببافه مهره بندازه توی بافت ها! باید قبلش کوله مو ببندم، برم داروخونه، قاقالی توراهی بخرم، و ... برم خونه هاجی! دوم- دیشب خواب بد دیدم، گریه می کردم. ان وسط پر پر هم بعنوان رهگذر اومد از وسط...
-
این هم از عمر شبی بود که...
10 آذر 1393 09:55
اول- چند روز پیش اومدی تو راهرو ایستادی گفتی ... غذا نداری، میری پایین غذا می خوری... دلم خوش شد. حلزون خیالبافی ام من! اینو می نویسم تا یادم نره. چون عاشق این بازی هام. که لطیف و خاموش و پر راز و رمزند. من عاشق بازی ام. هیچ جیز مثل بازی شناخت برام نمی آره. چون معتقدم آدمها رو باید در جریان زندگی شناخت نه از از روی...
-
دلم تنها نیست
2 آذر 1393 09:21
تا تو هستی و غزل هست، دلم تنها نیست! شکرگذار دلخوشیهای کوچک زندگیم هستم! سلام و لبخند گرم تو، اول روز! رنگین کمون خوشگلی که دلم رو روشن کرد! چای خوش عطر واحد یک! گپ و گفت چند خطی با دوستان! ... متشکرم !
-
خنده مون هیچ! گریه مون هیچ! باخته و برنده مون هیچ!
20 آبان 1393 21:18
اول- کلاس فاوا بودیم با فاطمه و آقای باغات. یه دکتری هم تو کلاس بود که خیلی برای من آشنا بود. صداش و قیافه اش و ... اما اسمش برایم آشنا نبود. اصلا نمی دونم کجا دیدمش. کمی شبیه علیانی بود، اما من خودش رو هم جایی دیده بودم، هرچی فکر کردم یادم نیومد کجا، شاید زمانی برنامه تلویزیونی اجرا کرده... اصلا نمی دونم. دوم- پرپر...
-
[ بدون عنوان ]
19 آبان 1393 15:53
اول- کمتر حرف بزن. بیشتر حرفها ارزش نشر و هیچ یک از آنها ارزش بازنشر ندارد. باور کن. دوم- هیجان زده نشو. نه خوشحال و ذوق زده شو از عاشقیتشون، نه پریش و غمگین از چیپیتشون و نه عصبانی از خنگولیتشون! هیچ چیز ارزش بذل هیجان نداره تو این دنیا، بفهم! سوم- غمگینم. از دست زیک، از دست دکتر بخ بخ، از دست پرپر، از دست تو!...
-
چه غمی شد این غم تو
12 آبان 1393 22:09
اول- دیشب مامان پای تلفن گفت که لباس گرم، لباس مشکی، یادتون نره. اینجا برف اومده... گفتم لباس مشکی؟ گفت عاشورا تاسوعاست دیگه! گفتم آهان! صبح 130 کیلومتر مونده به خونه، بابا زنگ زد گفت کجایین؟ رضا باهاتون تماس نگرفته؟ تقریبا فهمیدم که رفتی! بعد مامان جون، مادربزرگ همه مون بودی. هشتاد روز بود که تو سی سی یو بودی! خسته...
-
!vomit bag
10 آبان 1393 18:53
روز های سختم رو باید جایی خالی کنم. این روزها اغلب سخت می گذره. اینجا شده پاکت تهوع من! میام و خودم رو خالی می کنم. اول- پرپر نبود. استرس زیاد بود. PE کلید خورده، با اینکه همه کاربرها کلاس رفتند اما باز هم کلی اشکال دارند، هر کی تو دومین خودش. نمی دونم واقعا چطور می تونم به دومین همه شون مسلط باشم و مشکلشون رو حل کنم....
-
خانه داری!
9 آبان 1393 18:56
اول- خونه خریدیم... خدا رو شکر! این مرض پرفکشنیسم هنوز نگذاشته لذت قضیه رو حس کنم. همه اش به آسانسور و کابینت های آشپزخونه اش فکر می کنم. البته مساله اصلی شاید بیداری دیرهنگامم باشه از خواب خرگوشی... اینکه خیلی جا موندم از این بازی زراندوزی. اینکه بی کمک عزیزانم نمی تونستم حتی یه خونه برای خودم تهیه کنم. برای چند ماه...
-
مرا اندکی دوست بدار، اما طولانی...
3 آبان 1393 21:18
اول- کل داستان اینه که حتی اسکیزوئیدها هم گاهی دلشون با یک "سلام"، با یک دیالوگ کوتاه، میتونه اول صبح گرم بشه و گرم بمونه، حتی اگر صبح شنبه باشه و وسط یه کار گل (به کسر گاف) گیر افتاده باشی و یک عده هندی مفت خور وجوه مختلف ویوت رو تشکیل بدهند و دوستی پرچانه ات سیر تا پیاز آخر هفته اش رو ، دو سیزن از سریالی...
-
[ بدون عنوان ]
2 آبان 1393 07:57
من کلا روم نمیشه آدم خوبی باشم.
-
me & Asperger’s
28 مهر 1393 20:11
Being alone is often the main emotional recovery mechanism for people with Asperger’s syndrome, and they may assume that is also the case for their partner
-
[ بدون عنوان ]
27 مهر 1393 16:13
je suis perdu ne me cherche pas
-
ای پرپر نارنجی ام، از من چرا رنجیده ای؟!
20 مهر 1393 15:34
اول- امروز بدجوری زدم تو پر پرپر! بعد ناراحت شدم. عذرخواهی هم کردم. نمی دونم دیگه چقدر ناراحت شد. من فقط یک سوال ساده ازش پرسیدم اینکه چقدرررررر سیگار میکشه؟ اینجوری بود که رفت عقب تر وایساد و گوشیش رو جا گذاشت و بعد هم پای تلفن بهم گفت که بدجوری زدم توی ذوقش! من متاسفم. قصد ناراحت کردن کسی رو ندارم هیچوقت. دوم- توی...
-
کی خسته است؟ دشمن!
18 مهر 1393 09:28
اول- روز قشنگیه. دوم- تارگت های امروز: ایمیل به دکتر (سرکشیدن جام شوکران)، بستن پرونده SDT (یک بار برای همیشه)، پختن کیک (بفرمایید کوفت)، پیاده روی (جاده مالهالند)، سوم- فردا چه طلب می کند آن یار که دیروز، دل برده و امروز طلب کرده سرم را؟ پ.ن. دوست دارم یک فیلم هم ببینم اگه شد!
-
این چه منم؟
17 مهر 1393 16:20
شلخته و بی حواس خسته و تنبل گم شده... تو یه صحرای شور شور و خشک خشک و تیز تیز بی حوصله...
-
ما در این بازی فقط بازیگریم؟
17 مهر 1393 12:52
یه دوستی هم دارم که به خیال خودش شعر میگه، اغلب هم شادی های شاعرانه اش رو با من تقسیم می کنه، من کمال طلب که هیچی، یه بچه که مهد کودک رفته باشه و اولین شعر زندگیش رو از بر کرده باشه هم، متوجه میشه که به این قطار کلمات نامرتبط فاقد وزن و قافیه نمیشه گفت شعر! اوایل هیچ حسی جز ترحم و خنده همراه با احساس گناه در من نمی...
-
با ما به ازین باش که با خلق جهانی
16 مهر 1393 21:29
امروز که آمدی توی چهارچوب در ایستادی و پرسیدی چرا نیامدیم نمایشگاه، و خندیدی و گفتی که البته بیشتر حاله بازی است، یادم نیست دقیقا چه جواب پر پیچ و خمی دادم و وعده فردا و .. . همیشه می فهمی دارم الکی می گم که میام، که همه چیزخوبه، که ... گاهی اصلا دوستت ندارم، متوجه اینم می شی؟ هنوز هم جز معدود آدمهای اون شرکت درندشتی،...
-
[ بدون عنوان ]
16 مهر 1393 15:08
je pense que je doi faire quelque shose quelque ghalat . . . quelque
-
زندگی باید کرد، دستور از بالاست!
15 مهر 1393 20:07
باید تکه های باقیمانده خودم رو جمع کنم و راه بیفتم. امشب کار می کنم. باید این مقوله حل دستی SDT رو امشب و فردا ببندم. 5 شنبه برم پیش دکتر نق نق. فلوچارت T.P. رو هم اگه کار کنم که عالی میشه. حرفامم بتونم بهش بگم که دیگه محشر میشه... P: قضیه PE رو هم فردا روشن کنم با رایح و پرپر. آی ویل سروایو. قضیه هم لسیت ام رو هم می...
-
دست منه بر دهنم!
15 مهر 1393 18:45
همه زندگیم از این شاخه به اون شاخه پریدم که یعنی خسته و دلزده و درمونده ام. حالا سر کار هم تا میام تو یه ماجولی دیپ بشم، پرپر از راه می رسه با یه برگه دستش، که بیا این یکی کار هم سپردم به تو، حالا دیسکاوری، آلارم، سهند و ناک دوباره بی مادر شدند، چون اینبار به PE پیوستم. کارم بی سروسامانی محضه... فقط سعی می کنم از هر...
-
اگر دردم یکی بودی چه بودی؟
13 مهر 1393 22:15
چرا می توانی زندگی و لحظاتش را زهرمارم کنی؟ کی به تو این حق را داده؟ کی مرا مجاب کرده که چنین حقی برایت قائل باشم؟ خودم؟ خودت؟ نظام اجتماعی؟ این چند روز باقیمانده رو کار می کنم تا دست خالی پیشت نیام. شاید راضی شدی، شاید نه. باید بیشتر وقت بگذارم روی درس. خودم می دونم. ولی استرس تو فقط همه چیز رو بدتر می کنه. دارم روی...
-
من گم شده ام، مرا مجویید!
13 مهر 1393 11:15
خواب دیدم بلیطی که دستمه به مقصد ارومیه است، صبح دوشنبه است، توی فرودگاه منتظر اعلام پروازی هستم که می بینم که دستینیشنم ارومیه است، دستم از همه جا کوتاهه، بازم مدرسه ام دیر شده و می دونم این بار رئیس کوتاه نخواهد آمد، بعد از چک و چونه مفصلی که سر مرخصی شنبه باهاش زدم، کمین در گوشه ای کرده است و تیری در کمان دارد!...
-
زمانی برای اسبی مست ها
12 مهر 1393 20:50
بطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد! حلزون خیالبافی که من باشم، در سه ماه اخیر چه کردم؟ کوه فوجی همچنان در پیش است، نه آب می شود، نه منفجر! سه ماه تابستان... فرصتی بود که ای دریغ. واقعا چه کردم؟ امتحان های پایان ترم؟ قبول، هفته آخر تیر ماه بود. پروژه کلاسی دکتر بخ بخ؟ تو همین دو هفته گذشته سمبلش کردم! پایان ترم NES4 ؟...
-
[ بدون عنوان ]
17 بهمن 1392 18:31
here we go...
-
[ بدون عنوان ]
20 دی 1392 20:35
بچهی خسّهمونده چیزی به صُب نمونده غصه نخور دیوونه کی دیده که شب بمونه؟