لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

ما در این بازی فقط بازیگریم؟

یه دوستی هم دارم که به خیال خودش شعر میگه، اغلب هم شادی های شاعرانه اش رو با من تقسیم می کنه، من کمال طلب که هیچی، یه بچه که مهد کودک رفته باشه و اولین شعر زندگیش رو از بر کرده باشه هم، متوجه میشه که به این قطار کلمات نامرتبط فاقد وزن و قافیه نمیشه گفت شعر! 

اوایل هیچ حسی جز ترحم و خنده همراه با احساس گناه در من نمی انگیخت ولی دیگه اصرار و ابرام این دوستم مبنی بر صحبت کردن به زبان شعر و سهیم کردن من تو همه این چرندیات رفته رو نرو. دیشب هم ازم دعوت به مشاعره کرد و رسما ... حس خیلی خوبی داره از تصور اینکه شاعره، و شاید تو دنیای ذهنی و روانی خودش شاعر قدری هم هست. حرفم اینجاست که توهم می تونه شادی افرین باشه، خیلی ها با توهم زیبا بودن، باهوش بودن، سر بودن، مهم بودن، ... احساس خوبی دارند. ما حق نداریم اینها رو از توهمشون آگاه کنیم. یا حتی نمی تونیم. مثل افراد شیزوفن... مگه میشه اینها رو از توهماتشون جدا کرد. دنیای اونها همون چیزیست که ادراکش می کنند. طنز بزرگی تو این موقعیت نهفته است. اینکه این دوستم شعرهاش رو برای مردی که خودش شعر میگه (شعر واقعی) می فرسته تا تحت تاثیرش قرار بده. هولناک و ویرانگر میتونه باشه اگر دوستم ماجراهایی رو که خارج از دنیای ذهنی اش اتفاق می افتن بتونه ببینه. واقعیت کجا اتفاق می اوفته؟ در ذهن ابژه یا سوژه. یا دانای کلی که شاهد و ناظر بر تعاملات این دو است؟

از طرفی توی هر فیلدی همیشه کسانی هستند که از افقهای بالاتر به ما کرم خاکی های فیلد نگاه می کنند و اینترتین می شوند... بد نیست ما هم گاهی سرمان را بلند کنیم و به دوربین لبخند بزنیم و بگوییم صبحتون بخیر و اگه ندیدمتون عصر و شبتون هم بخیر! بعد آرام به سمت پله های پشت صحنه رفته و از اون در مخفی پشتی، صحنه نمایش رو ترک کنید. 

با ما به ازین باش که با خلق جهانی

امروز که آمدی توی چهارچوب در ایستادی و پرسیدی چرا نیامدیم نمایشگاه، و خندیدی و گفتی که البته بیشتر حاله بازی است، یادم نیست دقیقا چه جواب پر پیچ و خمی دادم و وعده فردا و ..

همیشه می فهمی دارم الکی می گم که میام، که همه چیزخوبه، که ... گاهی اصلا دوستت ندارم، متوجه اینم می شی؟ هنوز هم جز معدود آدمهای اون شرکت درندشتی، که حس خوبی بهم میده، لطفا باش، خوب باش همیشه. 


طفلک پرپر رو امروز خیلی اذیت کردم. گاهی دلم براش می سوره، البته همه حرفهای من شوخی هایی هست که با لحن جدی بیان میشه و پرپر هنوز نمی دونه چه واکنشی باید نشون بده.  ازمن حساب میبره ولی می فهمه که تیکه های اساسی لابلای حرفام  نصیبش میشه. دوست داره صمیمی تر بشه ... وقتی خودم نیستم بین بچه ها به اسم کوچیک یادم می کنه. حتی اسم فامیلم یادش میره!!!!

واقعا احتیاج داره که دوستش داشته باشیم. آدم خوبیه. تو زندگی جز دوستهاش کس دیگه ایرو نداره انگار. باید تمرین کنم باهاش مهربونتر باشم. باید با آدمها با حوصله بیشتری تا کنم. برای شادتر شدن محیط اطرافم تلاش بیشتری بکنم. 

خیلی بیشتر از این ها میتونم به دنیا بدم... حیفه که دریغ کنم. من از اون آدمها هستم که قطعا می تونم دنیا رو جای بهتری کنم برای اطرافیانم. حضورم بهشت عده ای باشه...

je pense que je doi faire quelque shose

quelque ghalat

  . . . quelque

زندگی باید کرد، دستور از بالاست!

باید تکه های باقیمانده خودم رو جمع کنم و راه بیفتم. امشب کار می کنم. باید این مقوله حل دستی SDT رو امشب و فردا ببندم. 5 شنبه برم پیش دکتر نق نق. فلوچارت T.P. رو هم اگه کار کنم که عالی میشه. حرفامم بتونم بهش بگم که دیگه محشر میشه... P:

قضیه PE رو هم فردا روشن کنم با رایح و پرپر. آی ویل سروایو. 

قضیه هم لسیت ام رو هم می سپرم به خودش. امروز هیم می گفت زمینها مشتری داره اما بزخز! گفتم نمی خواد، من هنوزم می تونم صبر کنم. دلم می خواد کانتر بزارم براش، ولی نمی دونم. امروز 15 امه! 


پ.ن. آدمای خل و چل رو که می بینم روحم تازه میشه، احساس می کنم تنها نیستم، هنوز منقرض نشدیم. 

دست منه بر دهنم!

همه زندگیم از این شاخه به اون شاخه پریدم که یعنی خسته و دلزده و درمونده ام. حالا سر کار هم تا میام تو یه ماجولی دیپ بشم، پرپر از راه می رسه با یه برگه دستش، که بیا این یکی کار هم سپردم به تو، حالا دیسکاوری، آلارم، سهند و ناک دوباره بی مادر شدند، چون اینبار به PE پیوستم.

کارم بی سروسامانی محضه... فقط سعی می کنم از هر کسی چیزی یاد بگیرم:

از ملی ، ایزی گوئینگ بودن و انگار نه انگاشتن همه دور و بر و ادامه دادن سبک و سیاق و مرام و کار و بارو حال خودش

از رایح، فنی بودن، پی گیر بودن، کار را درسته و دقیق کامل انجام دادن، 

از طیب، خوشرویی و سعه صدر و  مدیریت روابط

از مک پیگیری بی رودرواسی

...

باید سریع تر قال PE و سهند و ناک رو ببندم، برگردم رو دیسکاوری و آلام و دولوپمنت! این پلن کاری منه. بقیه خورد و ریز هستند و باید زودتر ختم به خیر بشن.

گاهی که پرپر میاد سراغم ، چیزی غیر از کاره که میاردش... این آدم حس عجیبی در من زنده میکنه، یه جور لجبازی خیلی فجیع! نمی دونم چرا نمی تونم برم اتاقشون، حس خیلی بدیه. باید نرمالایزش کنم برا خودم.