به لاک پشتم
قرقرهای بستم
و بدرقهاش کردم
در حالی که سر نخ در دستم بود
و دلم بیقرار می تپید.
میخواست برود دنیا را ببیند:
شالیزارهای چین،
خانههای سنگی یمن،
مدرسههای باله روسیه
و بچههای سیاهپوست تانزانیا
که با پلاستیک سوخته
به خواب می روند.
گاهی که خوشحال است
نخ را سه بار می کشد
و من نفس راحتی می کشم
که هنوز
چیزی برای خوشحالی مانده
اما بیشتر
نخ اش میلرزد
و این یعنی
یا باد می وزد،
یا دارد اشک میریزد
من میدانم
که در دشتهای آفریقا،
نوار غزه،
عراق،
هندوستان
و بیشتر جاهای دنیا
باد میوزد
وگرنه
مگر یک لاکپشت
چقدر اشک برای ریختن دارد؟
این شعر از خانم مریم مومنی بود.
***
Yeah... yeah... yeah!
Writing is a physical act, and to keep in trim, one should practice daily... that's exactly why i've never been a writer and and I have no plan to be one. That's too much... :|
فکر نکنم رایتینگ نیاز مخصوصا روزانه به نوشتن داشته باشه.
مثه نقاشی. مثه هنر. البته این فکر منه منهم از نویسندگی چیز زیادی نمیدونم.
:)