How many ears must one person have
before he can hear people cry
And how many death will it take till he knows
that too many people have died
And how many years can some people exist
before they are allowed to be free
And how many times can a man turn his head
and pretend that he just doesnt see
The answer, my friend , is blowing in the wind
*بخشی از آواز« Blowing in the wind » اجرا شده توسط Bob Dylan
... میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آن کس که غریبه نیست، شاید که دوست نباشد.
کسانی هستند که ما به ایشان سلام می گوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز می نشینند،چای می خورند، می گویند و می خندند. «شما» را به «تو» و «تو» را به هیچ بدل می کنند. آنها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمیت باشند...
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
نادر ابراهیمی
می روی نان بخری ... چون باز می گردی، دندانهایت را گم کرده ای !
می روی آب بیاوری... چون باز می گردی، ترا با امعائت دار زده اند!
می روی سیب بخری... چون با سیب باز می گردی، زنت را گم می کنی!
و او را پاره پاره پشت سر می گذاری
بر دروازه بیمارستانی که باران آتش آنرا ویران می کند!
از حفره ات بیرون می آیی و به ساحل می روی
تا تنفس رایگان را به خاطر آوری...
اما چون بازمی گردی، در ریه ات ترکش است !
عناصر در هم آمیخته و زندگی در مرگ سکنی گزیده است
اگر تو نبودی ..
اگر رویای من با تو گرم نمی بود
اگر مرا یقین نبود که تو جوانی بی باک خواهی شد
اگر انتظارتو نبود ...
به ساحل فرو می افتادم
همچون بمبی یاوه که به هدف نخورده است!
«غاده السمان»
ترجمه عبدالحسین فرزاد