لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

بگرد یک مهندس پیدا کن!

به مادرم زنگ می زنم و می پرسم: مادر به کی رای می دی؟ می گه:مادر جون، تو که نبودی، دیوارها نم کشید. سقف خونه ترک برداشت، رفتم سر کوچه مون بنایی بود. یکی داشت یک خونه ای رو با کلنگ خراب می کرد ، گفتم:" آقا خدا خیرت بده. بیا این خونه رو تا سقفش نیومده روی سرمون ،درستش کن."

گفت:" خانوم من یک ... ام .کارم خراب کردنه. اگه می خوای خونه تو خراب کنی، بده دست من. اما اگه می خوای درستش کنی، برو یک مهندس پیدا کن."

 

* قسمتی از یادداشت محسن مخملباف بود در حمایت از یک مهندس!

* اصل یادداشت رو خواستین از اینجا بخونید.  

* عنوان یادداشت هست: صفر و صد یا کمی بهتر؟ این تلویحا شاید اشاره ای باشد به همان مثل در شهر کوران یک چشمی پادشاه است یا همانی که رایان خان فرمودند: قاقا اولمین یرده ایده یه دیللر قاقا!

...الّا به روزگاران

یک مرد برای عاشق شدن
به یک لحظه نیاز دارد
و برای فراموش کردن
به یک عمر!
 

* از نزار قبانی است . 

 

* ناگفته پیداست که این اصل هم شامل مرور زمان شده و دیگر نه عاشق‌شدن به لحظه‌ای ست و نه فراموش کردن به گذشت یک عمر .  

 

* عنوان پست  وامدار بیت زیر است: 

سعدی، به روزگاران مهری نشسته بر دل / بیرون نمی‌توان کرد الّا به روزگاران

تاج عشقم عاقبت بر سر شکست

یادداشت اول: زندگی شبیه خمیازه کشداری شده که گاهی صداهایی هم ازخودش در میاورد، انگار که بخواهد وسط خمیازه چیزی هم بگوید.اما این چیزی که می گوید هرچقدر هم که مهم باشد و ناب یا عاشقانه و از صمیم قلب، دیگر هرگز نمی تواند به شوقت آورد. دلت را بلرزاند یا به فکر واداردت.   

 

یادداشت دوم: حدست درست بود. من رسیده ام. نامه های تو هم رسیده اند. خب! که چه بشود؟ خیال کردی هنوز...پر شر و شورم؟ هنوز عاشقم و خیلی صبورم؟ اشتباه کردی جانم! من کمی خسته ام و وقتی چشمهایم یا حتی فقط دلم، خواب می خواهد جواب نامه ات را می گذارم برای فردا صبح. من دیگر از جملات دوپهلو و مبهم، آراسته به استعاره و ایهام و گوشه کنایه و طعنه یا هر صنعت ادبی دیگر دچار خوف و رجا نمی شوم. اگر آنرا نفهمیدم دوباره نمی خوانمش. شاید...فقط شاید زیرش با خودکار قرمز خطی کشیدم که یعنی "هان؟" 

 

یادداشت سوم: دلم خواب فراوان می خواهد. شاید از خستگی سه سفر پی در پی ایی باشد که داشتم. شاید از ددلاینی باشد که رو به پایان است. اصولا هر ددلاینی هر قدر هم کوچک و بی اهمیت، قادر است مرا در رختخواب به چهارمیخ بکشد که مبادا لحظه ای زودتر برسم... Always at the eleventh hour  

شاید از سردردهای باشد که از صبح تا شب با من است... از هر چه که هست یا نیست ، چون می گذرد ملالی نیست. دیربازیست که دیگر هیچ ملالی نیست برای این خسته ترین کرگدن سیاره زمین. 

 

یادداشت چهارم: یک وقتهایی هست که می خواهی چیزی بگویی که باید، نمی شود. نمی توانی. آنوقت می بینی داری چیزهایی میگویی که نمی خواستی، که نباید. حالا یکی از همان وقتهاست. 

 

یادداشت پنجم: این زمان حال شما حال من است...ای همه گلهای از سرما کبود 

شادروان پیرما!

مرا مرده می خواهند تا بگویند از ما بود    

این را بارها شنیده ایم... از زبان خیلی ها... که هرگز نگفتند... 

آدمهایی که زنده شان موی دماغ است... مرده شان چشم و چراغ

شاهدان عینی یک قصه، یک تاریخ که قراراست دیگرگونه روایت شود، ویرایش شود، دچار حک و اصلاح شود و مبتلا به بازبینی... اما آنها ویراستار نیستند که هیچ، حافظه خوبی هم دارند. 

خبر را که شنیدم یاد آن قسمتی از کتاب مزرعه حیوانات افتادم که ناپلئون شخصا در جلسه روز یکشنبه حضور یافت و خطابه کوتاهی به افتخار باکسر ایراد کرد... 

 

حالا که رفته ای همه می گویند با ما آشنا بود.

روحت شاد پیرمرد...

درمی روم

عاشق آش رشته ام. مامان می خواهد یادم بدهد، از زیرش در می روم. باید کارم را تمام کنم اما از زیرش در می روم . تلفن زنگ می خورد می بینم شماره شرکت است جواب نمی دهم. از زیر مهمانی های خانوادگی، شله زرد عمه جان ، آش نذری همسایه، ختم انعام،  گودبای پارتی، جشن تولد، گت تو گدر های الکی، جلسات انجمن، کلاسهای ... از زیر زندگی در می روم ...   

کتک لازم می شوم گاهی...