لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

این هم از عمر شبی بود که...

اول- چند روز پیش اومدی تو راهرو ایستادی گفتی ... غذا نداری، میری پایین غذا می خوری... دلم خوش شد. حلزون خیالبافی ام من! اینو می نویسم تا یادم نره. چون عاشق این بازی هام. که لطیف و خاموش و پر راز و رمزند. من عاشق بازی ام. هیچ جیز مثل بازی شناخت برام نمی آره. چون معتقدم آدمها رو باید در جریان زندگی شناخت نه از از روی پرزنتیشن هایی که خودشون برات آماده کردن. موقع بازی آدمها خیلی خودشونند. و صمیمیت بعد از بازی ارزشمنده چون نتیجه شناخته.


دوم- دیروز من از خدا خواستم که این سوراخ گودال وار عمیق و بزرگ دلم رو پر کنه. ترجیح دادم خودش انتخاب کنه چون خیلی خوش سلیقه است. بعد هی همش مروج رو می دیدم چپ و راست p; باید صبور باشم و از هر نتیجه گیری سریع پرهیز کنم. 


سوم- دیروز با بچه ها رفتیم پایین ناهار. ر و ف! خوب بود. 


چهارم- دیشب خواب دیدم آقا بابا فوت کرده، گریه می کردم. آقا بابا خیلی وقته فوت کرده. همون موقع هم خیلی گریه کردم. از پناهگاه های عاطفی من بود. 


پنجم- مشقهای پارسا مونده بود، خسته اومد خوابید. بعد دو ساعت بیدار کردیم تکالیفش رو انجام بده، گریه ای می کرد که نگو. نمی دونستم چیکار کنم. خلاصه نصفش رو انجام داد. خوابید بقیه رو 5 صبح بیدار شدیم انجام بدیم. لحظه های موندگاری هستند این جور وقتا که یک بچه رو با استرس ها و مشکلاتش تنها نمی ذاری.  که پا به پاش بیدار میشینی که ازپس چلنجش بر بیاد. که لحظاتش سبک تر بگذره. می دونم که نتیجه خوبی روی تعادل دنیا دارند این لحظات. خوشحالم که بخشی از این ماجرا بودم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد