لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

خنده مون هیچ! گریه مون هیچ! باخته و برنده مون هیچ!

اول- کلاس فاوا بودیم با فاطمه و آقای باغات. یه دکتری هم تو کلاس بود که خیلی برای من آشنا بود. صداش و قیافه اش و ... اما اسمش برایم آشنا نبود. اصلا نمی دونم کجا دیدمش. کمی شبیه علیانی بود، اما من خودش رو هم جایی دیده بودم، هرچی فکر کردم یادم نیومد کجا، شاید زمانی برنامه تلویزیونی اجرا کرده... اصلا نمی دونم.

دوم- پرپر نبود باز، آیه منتقل شدنمون به طبقه 16 جدی تر میشه، من غمگین تر، ولی به خودم میگم حتما خیری درش هست!

سوم- داستان ما و دکتر بخ بخ یه نتیجه چرت و چیپ داشت. نمرمونو کم داده، شهناز از عصبانیت داشت گریه می کرد، من فقط غر زدم. ولی راستش هیچ موتویشنی برام نمونده...

چهارم- چرا با ما سرسنگینی؟ تا کی می خوای همینجور بمونی؟ میدونی ما رفتنی هستیم؟ 

پنجم- روز سنگینی بود ولی خوشحالم! هیچ نمی دونم چرا؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد