لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

چرندیات ماندگار

از یک برنامه رادیویی ....  

مجری: بچه هااااا... بگین ببینم... وقتی بابا مامان دارن نماز می‌خونن ما باید چیکار کنیم؟

کودک فهیم: باید سرو صدا نکنیم

مجری: آفرین... دیگه؟

کودک فهیم: نباید باهاشون حرف بزنیم که حواسشون پرت نشه

مجری: باریکلا... دیگه؟

کودک فهیم: باید آروم باشیم

مجری: ایهیم... دیگه؟

کودک فهیم: امم.... باید صدای تلویزیونو کم کنیم

مجری: دیگه؟

کودک فهیم: به مهرش دست نزنیم 

مجری: بعله...

کودک فهیم: ... و نخوریمش

مجری: دیگه؟

کودک فهیم: ___

مجری: وقتی بابا مامان دارن نماز می‌خونن؟ 

کودک فهیم: ___

مجری: باید چیکار کنیم؟ 

کودک فهیم: ـــــــ

مجری: باید بچه‌ی ...؟

کودک فهیم: خوبی باشیم

مجری: آشغالامون رو روی زمین...؟

کودک فهیم: نریزیم 

مجری: با غریبه ها صحبت...؟

کودک فهیم: نکنیم

مجری: دندونامونو مسواک...؟

کودک فهیم: بزنیم 

مجری: از دستفروش‌ها هله‌هوله...؟

کودک فهیم: نخریم  

.... 

 اینجا من از تاکسی پیاده شدم اما برنامه ادامه داشت. 

 

پ.ن.۱ اینا چشونه؟ نخورده مست اند.  

پ.ن.۲ چه خوش گفت اگزوپری پاکزاد که: آدم بزرگ ها این طوری هستن دیگه! بچه‌ها باید نسبت به آدم بزرگ‌ها گذشت داشته باشن.    

پ.ن.۳ خلاصه این‌که وقتی بابا مامان دارن نماز می‌خونن... دست تو دماااااغ...؟ 

پ.ن.۴ آفرین!

  

نظرات 8 + ارسال نظر
محدثه 30 مرداد 1388 ساعت 09:33 http://rayeheyedoost.blogsky.com

خیلی قشنگ بود . خیلی هم قشنگ نقل کرده بودی !؛)

شما هم خیلی قشنگی!

ماهی خانوم 30 مرداد 1388 ساعت 09:38 http://mahinameh.blogsky.com

:))

باحال بود
سر صبحی چسبید!


اونم صبح جمعه!

شاد باشی

نوش جان.

پیام 30 مرداد 1388 ساعت 10:21 http://hayran.blogsky.com

سلام
خوب می نویسی

سلام

رایان 30 مرداد 1388 ساعت 14:08

حالا این که چیزی نیست
یه بار عمو پورنگ داشت با بچههه صحبت می‌کرد:

خب عسل خوبم بزرگترات هستن؟
-ایهیم
میتونی گوشی رو بدی مامان؟
-نه مامان تو حمومه!
خب پس گوشی رو بده به بابا.
-نه بابا هم تو حمومه!
اهن اوهون. بله بچه‌ها لطفا یه کارتون قشنگ ببینین تا برنامه رو با همدیگه ادامه بدیم.

بعله...دیگه چه خبر؟

رایان 30 مرداد 1388 ساعت 14:09

اینا بزرگترا رو خر فرض میکنن شما در مورد بچه ها گیر دادی؟

خب من در مورد بچه ها حساس ترم تا بزرگترا!

رویا 31 مرداد 1388 ساعت 14:20

دو تا جریان یادم اومد که خیلی خفن هستن..
یکیشو که اصلا روم نمی شه بگم اون یکی رو هم اگه بگم می برنم اوین...صدا و سیمای ایران از این سوتی عا زیاد داره

کار درستی می کنی... هم اینجا محل عبور و مرور خونواده است هم ما راضی به گرفتاری شما نیستیم!

محدثه 31 مرداد 1388 ساعت 23:22 http://rayeheyedoost.blogsky.com

اجازه دارم این پست رو لینک کنم ؟!

البت خواهر من!

شاهین 3 شهریور 1388 ساعت 12:32 http://sharad.persianblog.ir

سلام
قشنگ بود. خندیدیم.
« از دستفروشها هله هوله ... ؟»
مگه مامان بابا میروند توی کوچه نماز می خوانند؟؟!
واقعا که !

قافیه چو تنگ آید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد