لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لطفعلی خان!

*از گردش روزگار معلومم شد 

پیش تو 

چه دف زنی 

چه شمشیرزنی 

 

*بیت بالا از لطفعلی خان زند بود. 

 

*یادم باشه وقتی به این هم عادت کردم، یکبار دیگه داستانش رو بخونم. داستان بسیار جذابی بود در ژانر اکشن درام! 

 

*درست یادم نمونده. انگار آغا محمدخان قاجار هم، بعد از هر تسخیر و تصرفی دستور میداده چشم ملت رو دربیارن. حتی گاهی زحمتش می افتاده گردن انگشت مبارک خودشون! 

 

*یادم باشه وقتی عادت کردم، یکبار دیگه داستانش رو بخونم. 

 

*میگن یه مرد برای هضم دلتنگی هاش گریه نمی کنه. قدم میزنه. 

 

*همراه شو هم بغض! 

 

*تاریخ، معلم سخاوتمندی بود. من، زیاد باهوش نبودم. 

 

*به این هم عادت می کنم اما... هرگز نشود خالی از دل، محن من!

دریغا وطن من!

امروز همی گویم با محنت بسیار

دردا و دریغا وطن من! 

وطن من... 

 

 

 

 


 

...الفاتحة مع الصلوة

 دقیقا همین امروز و همین لحظه وقتش بود که بگم: 

بسیار خوش گذشت  

خدافظ ... 

و متچکرم!  

 

 

قول داده که دفعه دیگر...

 ـ این مرد یک سال تمام هرروز ترا شکنجه داده است! تو را زجرکش کرده و به صلابه کشیده است! و حالا به جای این‌که پلیس خبرکنی، هرشب برایش غذا می بری؟ آیا ممکن است؟ آیا خواب نمی بینم؟ تو چطور می توانی این کار را بکنی؟ 

 

ـ او قول داده است که دفعه دیگر با من مهربان‌تر باشد. 

 

از کتاب «پرندگان می روند در پرو می میرند» اثر رومن گاری.  

داستان یک یهودی است که از اردوگاه مرگ نازیها گریخته و سالها بعد از سقوط نازیها، به یک فراری نازی که شکنجه گر خودش بوده، پنهانی غذا می رساند... 

 چرا که از او قولی گرفته است. 

  

پ.ن. این پست چه غریب موند. عمق فاجعه ای که تو این چند خط اتفاق می افته درک نشد... آن یهودی خود ماییم...

بگرد یک مهندس پیدا کن!

به مادرم زنگ می زنم و می پرسم: مادر به کی رای می دی؟ می گه:مادر جون، تو که نبودی، دیوارها نم کشید. سقف خونه ترک برداشت، رفتم سر کوچه مون بنایی بود. یکی داشت یک خونه ای رو با کلنگ خراب می کرد ، گفتم:" آقا خدا خیرت بده. بیا این خونه رو تا سقفش نیومده روی سرمون ،درستش کن."

گفت:" خانوم من یک ... ام .کارم خراب کردنه. اگه می خوای خونه تو خراب کنی، بده دست من. اما اگه می خوای درستش کنی، برو یک مهندس پیدا کن."

 

* قسمتی از یادداشت محسن مخملباف بود در حمایت از یک مهندس!

* اصل یادداشت رو خواستین از اینجا بخونید.  

* عنوان یادداشت هست: صفر و صد یا کمی بهتر؟ این تلویحا شاید اشاره ای باشد به همان مثل در شهر کوران یک چشمی پادشاه است یا همانی که رایان خان فرمودند: قاقا اولمین یرده ایده یه دیللر قاقا!