گل باغ آشنایی ، گل من ! کجا شکفتی
که نه سرو میشناسد
نه چمن سراغ دارد ؟
نه کبوتری که پیغام تو آورد به بامی
نه بنفشهای ،
نه جویی .
نه نسیم گفتوگویی .
نه کبوتران پیغام
نه باغهای روشن !
گل من ! میان گلهای کدام دشت خفتی
به کدام راه خواندی
به کدام راه رفتی؟
گل من !
تو راز ما را به کدام دیو گفتی
که بریده ریشه مهر ، شکسته شیشه دل .
مَنم این گیاه تنها
به گلی امید بسته .
همه شاخه ها شکسته .
به امیدها نشستیم و به یادها شکفتیم
در آن سیاه منزل ،
به هزار وعده ماندیم و
به یک فریب خفتیم .
«م. آزاد»