هرم نخبگی جامعه انسانی را دیده ای؟ تو همیشه ساکن هر طبقه که بوده باشی، با همسایه های پایینی به معاشرت بر می خیزی. حتی بسیاری وقتها چندین طبقه پایین تر. این جوری حال خوبی به تو دست می دهد. انگار که پنت هاوس نشین این هرم باشی و فراموش می کنی که طبقه بالاتری هم هست و طبقات بالاتر. این جوری همه چیز خواستنی تر می شود برایت. تو یک سر و گردن که نه چند سر و گردن (بسته به اینکه با چند طبقه پایین تر دمخورشده باشی) بالاتری. حرف که می زنی همه کف بالا می آورند. مرید پیدا می کنی. پیر و مراد و عشق و امام و قبله و شیخ و شاهدشان می شوی. نوچه ها و فدایی ها به دورت جمع می شوند. سرگرم می شوی از اینهمه برو و بیا. تنبل می شوی برای اسباب کشی. راضی می شوی به همین طبقه. بالاتر نمی روی. تو همانجا می مانی و کاهلانه قانع می شوی به همین کف و سوت و هورا و زنده بادهای طبقه پایینی ها. هرم قد می کشد و تو همان پایین می مانی. تو هیچ وقت نگاهی به بالا به آسمان نمی اندازی ...
تو نمی دانی چه لذتی دارد معاشرت با کسانی که وقت صحبت با آنها، لال می شوی از بس که نمی دانی، نمی فهمی. تو نمی دانی چه دلتنگ می شوی بعدتر که برمی گردی و خانه ات را تنگ تر و تاریک تر و خفه تر می یابی. تو نمی فهمی بعدتر از آن چه بی قرار می شوی... نه تو عاشق همین کف و سوت و هورا و زنده باد های طبقه پایینی هایی... و هیچ وقت خسته نمی شوی از این همه تکراری گفتن و تکراری شنیدن و تکراری تشویق شدن؟
* مصرع بیتی از اقبال
یا رب روا ندار که گدا معتبر شود ...