...
یوغ ورزا بر گردنمان نهادند
گاو آهن بر ما بستند
بر گرده مان نشستند
و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند
که بازماندگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است*
و ما اینهمه سال سکوت کردیم. هیچ نگفتیم. این همه سال ... سالهای شکنجه و اعدام...
دلم می گیرد...
باز از سر نو... این شوی بی رحمانه خنده دار اشک آور دادگاه و محاکمه و اعتراف و شیر در زنجیر و کوتوله شلاق بدست سیرک و ...
ما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم!**
*احمد شاملو
**محمد علی بهمنی