لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

لاک پشت خیال باف (جوجه اردک سابق)

باید خندید، بخشید و فراموش کرد.

کفشهایم کو؟

...همای* تو اتاق من بود و لبخند می زد. « من او »** دستش بود. قد بلندتر ازاون بود که تصور می کردم. چیزی گفت که به یادم نمونده...بهش گفتم که تصنیف «ریحان»*** رو خیلی دوست دارم. قیافه اش جدی شد و ابرویی بالا انداخت.  

تو خونه همه عجله داشتند. بابا جلوی در ایستاده بود و می گفت دیر شده ... مردم منتظرند! مامان تو راهرو بالا پایین می رفت و حوله تمیز و چای تازه دم و ... تعارف می کرد و عذرخواهی می کرد که تو خونه تنهاش میذاریم ... به من گفته بودند کفشهای جدیدم رو بپوشم و من شوریده سر و هیجان زده دنبالشون می گشتم... بی آنکه به یاد بیارم اصلا کفش جدیدی ندارم!  

وقتی بدنبال کفش آخرین کشو رو باز کردم چهار پنج تا سوسک مرده، کوچیک و بزرگ ، با دست و پای سیخ شده، ریختند رو زمین... گریه می کردم... انگار ترسیده بودم... دوست نداشتم جایی برم ... دلم می خواست تو خونه بمونم.  

بیدار که شدم بالشم نم داشت... صدای هم خوردن چای شیرین از آشپزخونه می اومد. آشفته بودم. شنیده بودم کفش گم شده و دندون افتاده تو خواب شگون نداره. نیم خیز شدم به دنبال کیف پولم... به خودم می گفتم اصلا مگه کفش نداشته، می تونه گم بشه... ولی ناخودآگاه چهره تک تک مسافرامون از ذهنم می گذشت . به نرخ صدقه برای بلاهای بزرگ فکر می کردم... و اینکه تعبیر سوسکهای مرده تو خوابم چی می تونه باشه؟   

... ساعتی بعد تلفن زنگ خورد و خبر درگذشت یکی از اقوام رسید. چیز زیادی از اون مرحوم نمی دونم. از مادربزرگم شنیده بودم که روز خواستگاریش ، تنها سوالی که همسرش می پرسه این بوده که آیا تو خونه شون رادیو دارن یا نه؟ و چون داشتند باهاش ازدواج میکنه... و نزدیک به ۶۰ سال با هم زندگی می کنند تا همین امروز! 

عید امسال کشته و زخمی زیاد دادیم...  

* سرپرست گروه مستان 

** کتابی از رضا امیرخانی 

*** نام تصنیفی از همای 

نظرات 4 + ارسال نظر
رویا 7 فروردین 1388 ساعت 01:02

چند خط اول پستت رو که خوندم فکر کردم واقعا همای اومده خونتون..می خواستم بگم سلام ما رو هم بهش برسونی..
باشه واسه دفعه ی بعد که اومد تو خوابت..
ایشالله خوابی که دیدی جدای جریان فوت فامیلتون بقیش خیره..خوش باشی و سلامت..

... خودم هم باورم شده بود.
امیدوارم... منم برای شما آرزوی سلامتی و شادکامی دارم.

حسین 7 فروردین 1388 ساعت 15:30 http://201263.blogsky.com

عاشقه نوشته هاتم مرسی واقعا...!

متشکرم دوست عزیز

رایان 11 فروردین 1388 ساعت 22:37

هر چی خاک اون مرحومه هست عمر شما باشه.

روحش شاد.
لطفا میخوابی یکم حواستو جمع کن از این خوابا برا کسی نبین!!

چشم!

رایان 12 فروردین 1388 ساعت 12:50

دوست خوبم حسین

حواست باشه زنبیل گذاشتیم ها
برو تو صف عاشقا !!

همش یه هفته نبودم ها ببین چی شده !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد