هنوز به رسم و عادت بچگی هام، زیر تخت جزء اتاقم نیست. قلمرو هیولاست. دوستی با چشمهای سرخ و تابناک. دوستان خوب و بی آزاری برای هم بودیم. بی آنکه حتی یکبار همدیگرو دیده باشیم، سالهای دور و درازی دیوار به دیوار هم زندگی کردیم، من هیچوقت به زیر تخت سرک نکشیدم حتی روزها که می دونستم خوابه... اون هم هیچ شبی به خوابم نیومد.
مدتهاست که دیگه هیچی مثل سابق نیست، حتی زیر تخت ام... اون از اینجا رفته...با این وجود، هنوز زیر تخت جزء اتاقم نیست.
گاهی به زیر تختم نگاه می کنم... اون زیر همیشه پراز لنگه جورابهای رنگیه...پوتین های گردن کلفتم... چند لنگه دمپایی... عزیز ترین کتابهام که خیال می کردم دوستی برده که بخونه ... سنجاق های رنگی، کلیپس های ریز و درشت، کشی که باهاش موهامو می بستم ـ وقتی گم شد مجبور شدم موهامو از ته بتراشم ـ ...یک توپ پینگ پونگ که نمی دونم از کی اونجاست و هنوز تبدیل به جوجه نشده...بی شمار مداد و خودکار و اتد و روان نویس و...چند تایی مداد رنگی... دفترچه سوژه ام ... چند تا طرح ناتموم که برای دوسالانه یوروکارتونوله کشیدم و به نظر می رسه به مسابقه نرسیدن...فندکم که معروف بود به نشان خانوادگی ام، گم شده بود و به کسی که قرار بود پیداش کنه حسودیم می شد!
شش هفت تایی کتابچه جدول و سودوکو... فیشهایی که برا ی مشاعره شب یلدا باید حفظ می کردم پر از ابیاتی که با ل ،ث، ق و... شروع یا تموم می شدند!
چند جلد «تن تن » ... حلزون خجالتی ام... یک قوطی کرم نیوا که نیمه پره... زنجیرم که انتظار داشتم الان یه جایی تو اقیانوس باشد ـ آخه بهم گفته بودن حتما تو حموم از گردنم باز شده! ـ ...تسبیح تربتم که هنوزم بوی بارون میده...یادداشتهایی که مطمئن نیستم کی نوشته شون ،شاید از دفتر خاطرات هیولام کنده شده باشند... یک لپ لپ خالی ...و عجیب تر از همه یک موش پلاستیکی که قبلا هرگز ندیدمش...و البته هیولام که دیگه اینجا نیست...
نمی تونم باور کنم هیولام اهل عروسک بازی بوده ...
با سلام و عرض خسته نباشید
دوست عزیز واقعا وبلاگ باحالی داری... فقط زود به زود آپ کن
به منم سر بزن ... منم آپم با مطالب بسیار زیبا
موفق باشی
http://iranpix.blogfa.com