... همیشه ترجیح میدادم در خانه یک گاو داشته باشم. صفا و صمیمیت نگاه گاو را هیچ حیوانی ندارد. هیچ چیز با چشمهای درشت و معصوم و نگاه عمیق و با ابهت یک گاو قابل مقایسه نیست. همان طور که در جاده های مه گرفته شمال، در آن نمنم باران، با ماشین پیش میروید و در عالم خودتان سیر میکنید، ناگهان یک توده سیاه یا سفید و یا قهوهای خالدار وسط جاده جلو ماشین سبز میشود. بوق میزنید، چراغ میزنید ولی هیچ عکس العملی نیست. نگاهش میکنید. دو چشم سیاه و درشت به چشمهایتان دوخته شده و همان طور که آرام آرام نشخوار میکند شما را در صمیمیت نگاه خود غرق میکند. راه رفتن با وقار و دم تکان دادن با تأنی گاو را مقایسه کنید با حرکتهای شتاب آلود و عصبی سگها یا لاقیدی گوسفندها و سربه هوایی بزها و گربه ها و شلختگی مرغ و خروسها یا موذیگری بعضی حیوانات دیگر.
همیشه آرزویم نگهداری از یک گاو، و اگر نشد حتی یک گوساله بود تا هر وقت دلم تنگ میشود به چشمهایش نگاه کنم .
از داستان «لاک پشت من»
اثر خانم فرخنده آقایی
مطلبت خاص بود مثله همیشه!
تا حالا به داشتن گاو فکر نکرده بودم!!!